آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

آشپز

خاطره ای از آشپزی

واقعا آشپزیشون خوب بود و بچه ها به جای اینکه فقط دستشون رو بخورند پاهاشون رو هم می خورند ، از آشپزهای خوب اسلامشهر و پیشوا بودند واقعا بحث مهمی بود اگه غذا کم و زیاد یا بد در می اومد (بچه ها هم که همه اهل گذشت و ایثار بودن) داشتم می گفتم اگه غذا کم وزیاد یا بد در می اومد بچه ها ،هم دیگه رو به قصد کشت می زدن تا یه لقمه بیشتر گیرشون بیاد آخرشم با خنده کوفته شون می شد.

2تا آشپز داشتیم دیگه با اینکه با هم رفیق بودند  اما زیرآب هم دیگه رو هم میزدن اما خب بالاخره با پیروزی آقا رضا (نفر اول از سمت راست)تموم شد اما کلی سوژه بچه های ستاد شده بودند این دو نفر ، بیچاره آقا امیر از آشپزی رفتش تو کار عمرانی با اون هیکلش...اصلا یه وضعی شده بود...

نظرات 6 + ارسال نظر
حاجی یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:02 http://sefeed.blogsky.com

سلام ...
این پستت عکس داره مگه که نوشتی از سمت راست اولی. واسه من که لووود نمیشه ....

چرا لوووودنمیشه

علی یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:36 http://rendanemoghan.blogsky.com/

سلام
حال شما؟
ممنون از حضورتون

خودت کدومی توی عکس؟
ما که یه سال رفتیم بدک نبود:)

سلام من توى عکس نیستم

پروفسور دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:19

سلام
اینجا کجاس؟؟

سلام
کرمانشاه،بخش سرفیروز آباد،روستای چنار این روستا از محروم ترین روستاهای کشور هستش

آشنا چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:47

یادش بخیر با عکس خیلى از خاطرات اردو یادم اومدش دلم براى جهادى تنگ شده

امیر چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:20 http://www.shahadat319.blogfa.com

سلام
لینکت کردم
دیدی صبر جواب داد و لی وبلاگ منو لینک نکردی
اینم آدرسشhttp://www.shahadat319.blogfa.com
با عنوان شهـــــــادت
راستی پلاک خونی رو از کجا پیدا کردی

سلام پلاک خونى منو پیدا کرد...

سرخ پوست سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:43

عجججججججججججججججججججججب غذایی

نوش جونمون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد