سپس به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد :
"چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انضباطش باهاش صحبت کنم
"دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...
اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...
اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه...
اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
...........................................................................
دل نوشت:
بخشید سارا کوچولو...
ساخت مسجد روستای چنار از محروم ترین روستاهای بخش سرفیروزآباد کرمانشاه که یک سال پیش توسط حجت الاسلام قرائتی وبچه های جهادگر ستاد معبری به آسمان افتتاح شد
چند آجر
برایت کنار گذاشته ام
خانه ی روشنی
خواهی داشت
آن وقت
که دلی را روشن می کنی
جهادگر؛؛؛
راستی...
پیراهنت را دوست دارم
همین...؛
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتنه!
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شویم
لحظه عزیمتمان ناگزیر می شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!...
..................................................................................................................................
حرکت نوشت:
حرکت کن شاید ببازی ...
حرکت نکنی حتما می بازی...!!!
گاهی وقتا دلت می خواد با یکی مهربون باشی
دوسش داشته باشی و بهش محبت کنی
گاهی وقتا دلت می خواد یکی رو صدا بزنی
و بگی سلام می آیی یکم با هم قدم بزنیم؟
دلت می خواد یکی رو ببینی...
گاهی وقتا آدم چه چیزهای ساده ای رو نداره...
مشت خدا... دختر کوچولو وارد بقالی شد وکاغذی رو به بقال داد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که توی این لیست نوشته بهم بدین، این هم پولش! بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده توی کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد؛ بعد لبخند زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات جایزه برداری... ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد! مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار" دخترک گفت: "عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم، میشه شما بهم بدین؟" بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟ دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!!!! .............................................................................. دل نوشت که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره !!! .................................................................................................. بغض نوشت : عیب از کجاست؟غیبت او بی دلیل نیست چون ذاتا آفتاب،به مردم بخیل نیست ما فرع خاک پای تو هستیم ای حبیب خاکی که سربه سجده نیارد اصیل نیست باید میان کوره بسوزد که گل کند دل تا میان شعله نیفتد خلیل نیست... لبیک یا مهدی...
داشتم فکر میکردم حواسمون بهاندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیست