آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

دارم می سوزم...

دندان ،زبان، لبت،و خلاصه سنان پَست

                        نگذاشت جای بوسه برای رقیه ات...


دستی بکش به زبری رویم که حق دهی

                         نامردهای شام چه مردانه می زدند...

منم رفتم...

دارد دل مرده ام زنده می شود 

                          بوی کربلا می آید...

نمی دانم به تو خواهم رسید...؟

گفتم : مرا بخر

گفت : خود را ارزان نفروش

گفتم : یعنی چی؟

گفت : خود را به بازار شهر برسان

گفتم : چگونه ؟

گفت : همانند یُوسف خود را به بازار برسان

گفتم : سخت است

گفت : اِنّ مَعَ العُسر یُسرًا (بعد از سختی آسانی است)

گفتم : راهی نشانم ده ، گنگ شده ام

گفت : سِریست که در سفر کربلایت خواهی فهمید...




دل نوشت:


روزهاهایم باید

در انتظار روزی بگذرد

که بر آن

مهر سفر کربلا خورده است...