آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

سختی بیابان...دلتنگی اش...

سختی های بیابان روح غبار گرفته ای که روزگاری آینه تجلی اسماء و صفات خدا بوده است را صیقل می دهد. این آینه را غبار،آینه تر می کند با همان قانون"خلاف آمد عادت"که حافظ از آن می گوید...با طوفان های شنی که برسر و صورت سالک کویر می نوازد و نوازش گرم و آتشین نسیم بر چهرهای تفتیده...



هرچه "دلم" را خالی می کنم باز پر میشود از بغض های نا نوشته ی آن نوجوان 13ساله ی روستایی که از هر نگاهش یک مفهوم میبارید

و او مگیفت از نانوشته های دلش از درد های مردم روستا...

عجب برکتی دارد...

*دلتنگی اش*

گاه با خود فکر می کنم من...نه، 

یک جهادگر چه التیامی برای آن قلب پر از درد داشته است...


  

خانه ات روشن...

ساخت مسجد روستای چنار از محروم ترین روستاهای بخش سرفیروزآباد کرمانشاه که یک سال پیش توسط حجت الاسلام قرائتی وبچه های جهادگر ستاد معبری به آسمان افتتاح شد 

چند آجر

     برایت کنار گذاشته ام

                      خانه ی روشنی 

                                 خواهی داشت

                                                آن وقت 

                                                    که دلی را روشن می کنی

                                                                                   جهادگر؛؛؛

راستی...

 پیراهنت را دوست دارم 

                                همین...؛

افتتاحیه مسجد روستای سرجوب

افتتاحیه مسجدامام رضا(ع) روستای سرجوب بخش سرفیروز آباد کرمانشاه

افتتاحیه مسجد امام رضا(ع)که مصادف شده بود با شب نیمه شعبان،همه مردم روستا خوشحال بودند به خصوص جَوون ها که با یه عشقی داشتن مسجد رو آماده می کردند،نزدیک های غروب بود وقت نماز تقریبا هم مسجد آماده شده بود مردم روستا هم که سالیانی هست در حسرت بودن در مشهد رو دارند با یه بغض شادی دور مسجد خودشون میچرخیدن و قربون صدقه بچه های جهادی می رفتند به خاطر همین اسم مسجد شون رو به اسم امام رضا (ع) گذاشتندبعد از نماز برنامه هایی از جمله مولودی خوانی ،حرکات نمایشی و مسابقه ماست خوری داشتیم که روستایی ها از خنده دیگه نمی دونستند چیکار کنند شب هم که همه شام مهمان خادم مسجد آقای مهرابی بودند که نذر کرده بود بعد ساخت مسجد همه اهالی روستا باهم دیگه برند مشهد مقدس که مقدمات سفر هم توسط ستاد در حال پیگیری است تا مردم روستا به آرزوشون برسند.انشالله...

بعد از صرف شام مراسم آتیش بازی شروع شد که شادی مردم رو چند برابر کرده بود همه هیجان زده شده بودند حتی خود ما هم هیجان زده شده بودیم از این همه شادی روستایی ها...

زمان ساخت مسجد در 4دوره از سفر جهادی جهادگران انجام شد ...

آشپز

خاطره ای از آشپزی

واقعا آشپزیشون خوب بود و بچه ها به جای اینکه فقط دستشون رو بخورند پاهاشون رو هم می خورند ، از آشپزهای خوب اسلامشهر و پیشوا بودند واقعا بحث مهمی بود اگه غذا کم و زیاد یا بد در می اومد (بچه ها هم که همه اهل گذشت و ایثار بودن) داشتم می گفتم اگه غذا کم وزیاد یا بد در می اومد بچه ها ،هم دیگه رو به قصد کشت می زدن تا یه لقمه بیشتر گیرشون بیاد آخرشم با خنده کوفته شون می شد.

2تا آشپز داشتیم دیگه با اینکه با هم رفیق بودند  اما زیرآب هم دیگه رو هم میزدن اما خب بالاخره با پیروزی آقا رضا (نفر اول از سمت راست)تموم شد اما کلی سوژه بچه های ستاد شده بودند این دو نفر ، بیچاره آقا امیر از آشپزی رفتش تو کار عمرانی با اون هیکلش...اصلا یه وضعی شده بود...