آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

دوباره با کوله باری اومدم...

گنج اگر در ماه باشد،

           در خورشید نخواهیش یافت...

                                   و اگردر دامنه ؛

                                                در قله...


سلام به همه رفقا... چه اونایی که توی این چند روز به کلبه من وخودشون سرزدند وچه اونایی که نتونستن بیان منم عذر خواهی می کنم که سر نزدم چون رفته بودم اردو ببخشید دیگه اونجا آب خوردن به زور پیدا میشد چه برسه به اینترنت ...


نگاهت را از زمین بردار!

                    اما پایت را نه؛

                       تا دستانت به آسمان برسند...

آشپز

خاطره ای از آشپزی

واقعا آشپزیشون خوب بود و بچه ها به جای اینکه فقط دستشون رو بخورند پاهاشون رو هم می خورند ، از آشپزهای خوب اسلامشهر و پیشوا بودند واقعا بحث مهمی بود اگه غذا کم و زیاد یا بد در می اومد (بچه ها هم که همه اهل گذشت و ایثار بودن) داشتم می گفتم اگه غذا کم وزیاد یا بد در می اومد بچه ها ،هم دیگه رو به قصد کشت می زدن تا یه لقمه بیشتر گیرشون بیاد آخرشم با خنده کوفته شون می شد.

2تا آشپز داشتیم دیگه با اینکه با هم رفیق بودند  اما زیرآب هم دیگه رو هم میزدن اما خب بالاخره با پیروزی آقا رضا (نفر اول از سمت راست)تموم شد اما کلی سوژه بچه های ستاد شده بودند این دو نفر ، بیچاره آقا امیر از آشپزی رفتش تو کار عمرانی با اون هیکلش...اصلا یه وضعی شده بود...