آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

آوای حرکت

حرکت کن شاید ببازی...! حرکت نکنی حتما می بازی...!

آشپز

خاطره ای از آشپزی

واقعا آشپزیشون خوب بود و بچه ها به جای اینکه فقط دستشون رو بخورند پاهاشون رو هم می خورند ، از آشپزهای خوب اسلامشهر و پیشوا بودند واقعا بحث مهمی بود اگه غذا کم و زیاد یا بد در می اومد (بچه ها هم که همه اهل گذشت و ایثار بودن) داشتم می گفتم اگه غذا کم وزیاد یا بد در می اومد بچه ها ،هم دیگه رو به قصد کشت می زدن تا یه لقمه بیشتر گیرشون بیاد آخرشم با خنده کوفته شون می شد.

2تا آشپز داشتیم دیگه با اینکه با هم رفیق بودند  اما زیرآب هم دیگه رو هم میزدن اما خب بالاخره با پیروزی آقا رضا (نفر اول از سمت راست)تموم شد اما کلی سوژه بچه های ستاد شده بودند این دو نفر ، بیچاره آقا امیر از آشپزی رفتش تو کار عمرانی با اون هیکلش...اصلا یه وضعی شده بود...